یک اربعین فراق
یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار
یک اربعین فراق و غم و غصه و ملال هرلحظهاش گذشته به زینب هزارسال
توروی خاک بودی و میزدچهل عروج مــرغ دلــم بـه جــانب گـودال، بـالبـال
قــــرآن روی سینـــــۀ پیغمبـــــر خدا! گشتی چـرا به زیر سم اسب، پایمال؟
من دیدهام کتـاب خـدا را به تشت زر مــن دیـــدهام بــه نــوک سنان وجه ذوالجلال
درشهرکوفه هرنفسم نهضتی عظیم در شـــام بــود هـر قـدمم صحنـۀ قتـال
از ضــرب تـازیانـه و از جـای کعب نی بـاشد بـه جایجای تن خستهام مدال
هجده ستاره کرد غـروب ازسپهر من هــم بیستــاره مــاندم و هم گشتهام هلال
وقتــی طلوع کـرد رخـت نوک نیزههـا یـــاد آمــدم ز صبـح و اذان گفتـن بـلال
ممکن نبـود بیشتــر از ایـن کنند ظلم بعــد از رسـول، امت او بـا رسـول و آل
پـای سـر تو خنده و شـادی و هلهله هرگـز به شهـر شام نمیدادم احتمال
در حیرتم کـه ماه محـرم چگونـه شد بــــر اهـل کوفه ریختن خـون تو حلال؟!
میثم!» از این مصیبت جانسوز، روز و شب
مــــاننـد شمــــع آب شــو و مثـــل نـی بنال
درباره این سایت