محل تبلیغات شما
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی


می شویمت که آب شوم در عزایِ تو
یا خویش را بخاک سپارم بجای تو

قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن
تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو

گر وا نمی شدند گره های این کفن
دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو

خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو
خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو

در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو
گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو

در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد
هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو

حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا
رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو

تنها نه جای دست و زخم و کبودی است
آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو

اشعارمصیبت جانسوزاربعین

ره واکنید قافله سالار میرسد

اشعارروضوه حضرت زینب. س.درروزاربعین

حضرت ,تو ,چکد ,جای ,های ,غسلِ ,بود و ,تودر بود ,شعله بود ,می چکد ,و شعله

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

amini-karateh تــنــهــای بــی ادعـــــــــــــــا اهل کار باش jusziabreadmenm کاراته بازان ایران کتابخانه عمومی عباس اقبال آشتیانی بی اعصابی های یک دیوانه satolila Neville's blog biafreelacic