چشمش گریست دشت به آتش  کشیده را
بی تـاب گشت ســـــرخی حلـــق بریده را

آرام بر لبــــان عطشـــناک بوســـــــه زد
در بر  گرفـت قامـــــــت در  خون تپیــــده را

زینب ! عمود خیـــمه عالم شکسته شد
وقتی که کوفه بر  تو فرو بســـت دیده را

زینب ! به گوشه گوشه صحرا صبور  باش
گلهای نوشکفتـــــه از شاخه چیـــده را

پیراهنــــی  که بوی حسین تو می دهد
زینب ! صبـــــور باش دو دست بریـده را

آنک بگو به پســـــتی و نامردمـــی بگو
آن سینه سرخهای به مقصد رسیده را

زینب بگو به پستــــی و نامردمـی بگو
این گرگــــهای وحشی یوسف دریده را

زینب بگو که از  پس این شام می رسد
یک دست مهـــربان که بر آرد سپیده را