محل تبلیغات شما
مصیبت اسیری نزد امام زمان (عج)
مرحوم حاج ملا سلطانعلی، روضه خوان تبریزی که از جمله عبّاد و زهّاد بوده می گوید: در عالم رویا مشرف به محضر امام زمان (عج) شدم، عرض کردم، مولای من ! آنچه در زیارت ناحیه ی مقدسه ذکر شده که می فرماید: فلا ندبنّک صباحاً و مساءً و لا بکینّ علیک بدل الدموع دماً . صحیح است؟
فرمودند: بلی عرض کردم: آن مصیبتی که به جای اشک، خون گریه می کنید کدام است؟ آن مصیبت علی اکبر (علیه السّلام) است؟ فرمودند: نه، اگر علی اکبر (علیه السّلام) زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می کرد. گفتم: آیا مصیبت حضرت عباس (علیه السّلام) است؟ فرمودند: نه، بلکه اگر حضرت عباس (علیه السّلام) هم در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می کرد. گفتم: البته مصیبت سیدالشهدا است؟ فرمودند: نه، حضرت سیدالشهدا هم اگر در حیات بود، در این مصیبت خون گریه می کرد. پرسیدم: پس این کدام مصیبت است؟
فرمودند: آن مصیبت اسیری زینب (سلام الله علیها) است.
شیفتگان حضرت مهدی، ج 2 ص144
 
**************
 
بنا‌بر گفته بزرگان، حضرت ولی‌عصر (ارواحنافداه) نسبت به سه مصیبت حضرت سیدالشهداء حساسیت بیشتری دارند که تمسک و توسل به وجود مبارک سالار شهیدان (علیه‌السلام) از این طریق می‌تواند راهگشای ارتباط ویژه‌ای بین ما و آن یگانه دوران گردد:
۱) مصیبت عمة بزرگوارشان، حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها).
۲) مصیبت عموی وفادارشان، حضرت اباالفضل‌العباس (علیه‌السلام).
۳) مصیت عموی شش ماهه، حضرت علی‌اصغر (علیه‌السلام).
حاج ملاسلطانعلی، روضه خوان تبریزی که از جملة عبّاد و زهاد بوده است، می‌گوید: در عالم خواب به محضر والای امام زمان علیه السلام مشرف شدم و عرض کردم: مولانا! آیا آنچه در زیارت ناحیة مقدسه با این عبارت ذکر شده، درست است که می‌فرماید: فَلَاَنْدُبَنَّکَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لَاَبْکِیَّنَ عَلَیْکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً (پس صبح و شب بر شما ندبه کرده و به جای اشک خون می‌گریم) صحیح است؟
فرمودند: بلی. عرض کردم:‌ آن مصیبتی که در آن به جای اشک خون گریه می‌کنید کدام است؟ آیا مصیبت علی اکبر علیه السلام است؟ فرمود: نه، اگر علی اکبر زنده بود، او نیز در این مصیبت خون گریه می‌کرد. گفتم: آیا مصیبت حضرت عباس علیه السلام است؟ فرمودند: نه، اگر حضرت عباس هم در حیات می‌بود، ‌او هم در این مصیبت خون می‌گریست.
گفتم: البته مصیبت حضرت سیدالشهدا علیه السلام است؟! فرمودند: نه، حضرت سیدالشهدا هم اگر زنده می‌بود، در این مصیبت خون گریه می‌کرد. پرسیدم پس آن مصیبت کدام است؟ فرمود: آن مصیبت اسیری عمه ام زینب سلام الله علیها است؛
احمد ‌قاضی زاهدی، شیفتگان حضرت مهدی، ‌ج ۲، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۵٫
حضرت مهدی(عج):
به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را به حقّ عمّه ام حضرت زینب(س) قسم دهند که فرج را نزدیک گرداند.” شیفتگان حضرت مهدی(ع)، ج ۱، ص ۲۵۱٫
خدایا به حق سوز دل حضرت زینب کبری(س) در فرج آقامون صاحب امان(عج) تعجیل بفرما!
 
 
**********
حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف اهتمام بسیار به عزاداری و گریه برای مصائب امام حسین علیه السلام داشته است، تا آنجا که دو زیارت ناحیه ( زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت شهدای کربلا) از ناحیه مقدسه آن بزرگوار نقل شده که در هر دو، فرازهائی بسیار از ذکر مصائب جانسوز امام حسین علیه السلام ذکر شده است.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف » در فرازی از زیارت ناحیه امام حسین علیه السلام عرض می کند وَلَأَبکِیَنَّ بَدَلَ الدُّموعِ دَماً؛ برای مصائب تو، به جای اشک ها، خون گریه می کنم.» شایان توجه این که طبق بعضی از روایات، هنگامی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف  در کنار کعبه ظهور کند، و مردم جهان را مورد خطاب قرار می دهد، در همین خطابه ی جهانی و حساس یادی از امام حسین علیه السلام نموده و ذکری از مصیبت آن حضرت می نماید. و آن روایت چنین نقل شده:
هنگامی که حضرت قائم بین حجرالاسود و مقام ابراهیم ظهور می کند، صدای خود را به پنج ندای زیر بلند کرده می فرماید:
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الامامُ القائمُ الثانی عَشَرَ
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الصّمْضامُ المُنْتَقِم
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن قَتَلوهُ عَطْشاناً
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن طَرَحوهُ عُریاناً
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن سَحَقوهُ عُدواناً:
ای مردم جهان! من امام قائم هستم، ای مردم جهان من شمشیر بران انتقام گیرنده هستم.
ای مردم جهان! جدم حسین علیه السلام  را بعد از کشته شدن بر زمین انداختند.
ای مردم جهان! پیکر جدم حسین علیه السلام را پس از کشته شدن، از روی دشمنی، پامال سم اسبان و ستوران قرار دادند.»
چنان که ملاحظه می کنید امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف» در این فرازها از سه مصیبت جانسوز امام حسین علیه السلام یاد کرده است که عبارتند از: تشنگی او، و انداختن بدن او، و پایمال نمودن پیکر نازنین او.
قابل ذکر است که واژه (سحق) در فارسی به معنی له کردن می آید.
 
 
**********
امام زمان (عج) روضه ی وداع می خواند!
جناب آقای کافی به نقل از مقدس اردبیلی می فرمود:
مرحوم مقدس اردبیلی می فرمود: با طلاب پیاده به کربلا می رفتیم. در بین راه یک آقای طلبه ای بود که گاهی برایمان روضه می خواند و امام حسین علیه السلام یک نمکی در حنجره اش گذاشته بود. آمدم کربلا. زیارت اربعین بود. از بس زائر آمده بود و شلوغ بود گفتم: داخل حرم نروم و مزاحم زوار نشوم.طلبه ها را دور خود جمع کردم و گوشه ی صحن آماده ی خواندن زیارت شدیم,یک وقت گفتم: آن طلبه ای که در راه برای ما روضه می خواند کجاست؟ گفتند: نمی دانیم بین این جمعیت کجا رفت؟ ناگهان دیدم یک مرد عربی مردم را کنار می زند و به طرف من می آید. صدا زد: ملا محمد مقدس اردبیلی! می خواهی چه بکنی؟ گفتم: می خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود:
بلندتر بخوان تا من هم گوش کنم. زیارت را  بلندترخواندم. یکی دوجا توجه ام را به نکاتی ادبی داد. وقتی زیارت تمام شد به طلبه ها گفتم: آن طلبه پیدا نشد؟ گفتند: نمی دانیم کجا رفته است؟ یک وقت آن مرد عرب به من فرمود: مقدس اردبیلی! چه می خواهی؟ جریان طلبه روضه خوان را برایشان نقل کردم و گفتم خواستم بیاید برایمان روضه بخواند.
مرد عرب فرمود: مقدس اردبیلی! می خواهی من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آری. آیا به روضه خواندن واردی؟ فرمود: آری. ناگهان آن شخص رویش را به طرف ضریح امام حسین علیه السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد. یک وقت صدا زد: یا اباعبدالله! نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه ها هیچ کدام یادمان نمی رود آن ساعتی را که می خواستی از خواهرت زینب (سلام الله علیها) جدا شوی! ناگاه دیدم کسی نیست و فهمیدم آن مرد عرب, مهدی زهرا(سلام الله علیها) بوده است.
 
 
*********
گریه امام زمان(ع) در مصیبت حضرت ابوالفضل(ع)
جناب حجت‏ الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپایگانى مى ‏فرماید: من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى که یکى از اخیار تهران است، شنیدم که مى‏ گفت: من از اول جوانى مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن‏ قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیةاللَّه، روحى فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف مى‏ شدم.
در یکى از این سالها که عهده‏ دار پذیرایى جمعى از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى که با من بودند جاى بهترى تهیه کنم. تقریباً عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکى از آن چادرهایى که براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم که غیر از من هنوز کسى به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکى از شرطه‏ هایى که براى محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ‏اى؟ مگر نمى ‏دانى ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ‏اى، باید تا صبح بیدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بکنى. گفتم: مانعى ندارد، بیدار مى‏ مانم و خودم از اموالم محافظت مى ‏کنم.
آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏که نیمه‏ هاى شب دیدم سید بزرگوارى که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلى، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقدارى از آنها ترسیدم، ولى پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولى آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد على! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبى در بیابان عرفات بیتوته کرده‏ اى که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللَّه‏ الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید پبکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز مى ‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل ‏هواللَّه بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایى خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشى داشتند و اشک از دیدگانشان جارى بود. من سعى کردم که آن دعا را حفظ کنم ولى آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایى هست. فرمودند: براى تو همین مقدار از خداشناسى کافى است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت براى آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که مى ‏گویند حضرت ولی‏عصر(ع) در عرفات هستند، در کجاى عرفات مى ‏باشند؟ فرمود: حدود جبل ‏الرحمة. گفتم: اگر کسى آنجا برود آن حضرت را مى ‏بیند؟ فرمود: بله، او را مى ‏بیند ولى نمى ‏شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی‏عصر(ع) به خیمه ‏هاى حجاج تشریف مى ‏آورند و به آنها توجهى دارند؟ فرمود: به خیمه شما مى‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل مى ‏شوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده‏ ام ولى چاى نیاورده‏ ام. عرض کردم: آقا اتفاقاً چاى نیاورده‏ ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا مى ‏روم و براى مسافرین چاى تهیه مى‏کنم.
آقا فرمودند: حالا چاى با من. از خیمه بیرون رفتند و مقدارى که به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دم کردیم، به قدرى معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چاى از چای هاى دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چاى دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایى دارى، بخوریم؟ گفتم: بلى نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمى ‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند
.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلى، به تو صد ریال (سعودى) مى ‏دهم، تو براى پدر من یک عمره به‏ جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدى. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسى را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیةاللَّه، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص که اسم مرا مى ‏دانستند و فارسى حرف مى ‏زدند! نامشان مهدى(ع) بود و پسر امام حسن عسکرى(ع) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطه‏ ها فکر مى ‏کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده‏ اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ ام شدید شد.
فرداى آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى کاروان قضیه را نقل کردم، او هم براى اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شورى پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده‏ اند: فردا شب من به خیمه شما مى ‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل مى‏ شوید» خود به خود روحانى کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شورى برپا شد و اهل کاروان حال خوبى پیدا کرده بودند، ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقیةاللَّه، روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی‏عصر(ع) بیرون خیمه ایستاده‏ اند و به روضه گوش میدهند و گریه مى ‏کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولى ایشان با دست اشاره کردند که چیزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزى بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیةاللَّه، روحى ‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه مى‏کردیم و من قدرت نداشتم که حتى یک قدم به طرف حضرت ولی‏عصر(ع) حرکت کنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.

اشعارمصیبت جانسوزاربعین

ره واکنید قافله سالار میرسد

اشعارروضوه حضرت زینب. س.درروزاربعین

حضرت ,مصیبت ,فرمودند ,گفتم ,امام ,علیه ,علیه السلام ,در این ,حسین علیه ,امام زمان ,خون گریه ,اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن ,الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ ,أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ ,خیمه ایستاده بودند

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سلام بر آزادی انجمن صنفی کارکنان شرکت بیمه آسیا totapesyl cirikasca piatirapge خاطرات یه دخی آبانی conftwischopsno مطالب اینترنتی Jennifer's notes halsembbeancsynch