تا جان نرفته از تن او زودتر بیا
از پشت ابرای قمر فاطمی درآی
تا شب به در رود چون فروغ سحر بیا
هم صاحب امانی و هم صاحب عزا
بهر نماز بر تن پاک پدر بیا
افتاد جام آب ز بس دست لرزه داشت
در پیکرش نمانده توانی دیگر بیا
در احتضار باشد و چشم انتظار تست
بازست این دو پنجره بر ره ز در بیا
بیاشک مردم از پی تشییع آمدند
خاکی نمانده شیعه چه ریزی در به سر بیا
صاحب عزا به ختم حضورش مسلم است
مردم تمام منتظر ای منتظر بیا
با ره جگر شده ست و جگر پاره جز تو نیست
ای پاره جگر بر پاره جگر بیا
جگر ,ز ,منتظر ,نمانده ,چشم ,ره ,پاره جگر ,ریزی در ,چه ریزی ,شیعه چه ,آمدند خاکی نمانده
درباره این سایت