محل تبلیغات شما

1.اقرار به رسالت پدر در شكم مادر
وقتى كه كفار از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) انشقاق قمر را خواستند، زمانى بود كه خدیجه (سلام الله علیها) به فاطمه (سلام الله علیها) حامله بود و خدیجه از این سؤ ال كفار ناراحت شده و گفت  زهى تاءسف براى كسانى كه محمد را تكذیب مى كنند! در حالى كه او فرستاده پروردگار من است .

پس فاطمه (سلام الله علیها) از شكم مادرش صدا كرد اى مادر! نترس و محزون نباش ، زیرا خدا با پدر من مى باشد.

پس وقتى كه مدت حمل خدیجه (سلام الله علیها) تمام شد و موقع حمل رسید، خدیجه فاطمه (سلام الله علیها) را به دنیا آورد و او به نور جمال خود تمام جهان را روشن و منور ساخت

2.سخن گفتن در رحم مادر
فاطمه (سلام الله علیها) در رحم مادرش خدیجه (سلام الله علیها) سخن مى گفت و آرام بخش و تسكین خاطر او بود، خدیجه (سلام الله علیها) در پاسخ پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) كه پرسید با كه سخن مى گویى ؟ گفت  الجنین الذى فى بطنى یحدثنى و یونسنى ؛ فرزندى كه در رحم دارم ، با من سخن مى گوید و مونس من است )). كسى كه جبرئیل به دختر بودنش خبر مى دهد یخبرنى آنها انثى

3.بركت غذا
على (علیه السلام) مى فرماید روزى به بازار رفتم ، یك درهم گوشت و یك درهم ذرت خریدم و به خانه آوردم . فاطمه (سلام الله علیها) مشغول پختن آن شد. وقتى كه آماده نمود، فرمود اى كاش ! مى رفتى پدرم را دعوت مى كردى .

من رفتم و دیدم حضرت رسول ، خوابیده و مى گوید از گرسنگى در حال خواب ، به خدا پناه مى برم .

گفتم  یا رسول الله ! نزد ما غذایى هست .

پس دستش را به من داد و آمدیم و چون به خانه رسیدیم ، به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود غذا را بیاور. فاطمه نیز غذا را در دیگى گذاشته خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آورد.

حضرت پارچه اى را روى غذا كشید و فرمود خدایا! غذاى ما را بركت ده .

سپس فرمود یك پیمانه به عایشه بده . فاطمه یك پیمانه براى او فرستاد.

بعد فرمود یك پیمانه به ام سلمه بده . براى او نیز فرستاد. تا این كه به هر یك از نه همسرش یك سهم فرستاد.

4.درخشیدن نور از ملحفه فاطمه
روایت شده است  كه على (علیه السلام) از یك نفر یهودى مقدارى جو قرض كرد و در مقابل آن ، ملحفه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را كه از پشم بود، گرو گذاشت . یهودى آن را برد و در خانه اش گذاشت . هنگام شب زن یهودى براى كارى به آن اطاقى كه ملحفه در آن بود رفت . ناگهان نورى را در حال درخشش دید كه اطاق را روشن كرده بود. به سوى شوهرش برگشت و به او گفت  در آن اطاق ، روشنایى بزرگى را دیدم .

شوهرش نیز تعجب كرد و فراموش كرده بود كه ملحفه فاطمه (سلام الله علیها) را در آن جا گذاشته است . سریع برخاست و وارد آن اطاق شده ، دید شعاع نور ملحفه ، پخش شده و مانند نور ماهى است كه از نزدیك طلوع كرده باشد. از این مسئله در شگفت شد. به جایى كه ملحفه را گذاشته بود، دقت كرد و فهمید كه این نور از همان ملحفه است . یهودى رفت و قوم و خویشانش را فرا خواند و همسرش نیز قوم و خویشان خود را حاضر ساخت . بیش از هشتاد هزار نفر از یهودیان جمع شدند. همه آنان وقتى این امر را دیدند، مسلمان شدند.

5.چرخیدن آسیاى دستى به خودى خود
جناب ابوذر مى گوید پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) مرا به دنبال على (علیه السلام) فرستاد. به خانه اش رفتم و او را خواندم ، ولى پاسخ مرا نداد. و آسیاب دستى را دیدم كه بدون اینكه كسى باشد به خودى خود، مى گردد. دوباره او را خواندم ، بیرون آمد و با هم نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) رفتیم و پیامبر متوجه على (علیه السلام) شد و چیزى به او گفت كه من نفهمیدم .

گفتم  شگفتا! از دستاسى كه بدون كه بدون گرداننده مى گردد.

آن گاه پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود خداوند قلب دخترم فاطمه و اعظا و جوارحش را پر از ایمان و یقین كرده و چون خداوند ضعف او را دانست ، پس در روزگار سختى به او كمك كرد و كفایتش ‍ نمود. مگر نمى دانى كه خداوند، فرشتگانى را قرار داده تا خاندان محمد را یارى دهند.

6.شركت در مباهله
عده اى از نصاراى نجران نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) آمدند و پیشاپیش آنها سه تن از بزرگانشان به نامهاى ((عاقب )) و ((محسن )) و ((اسقف )) بودند، در حالى كه دو تن از مشهورین یهود هم همراه آنها بودند تا از پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) سؤ الاتى كنند.

اسقف پرسید اى ابوالقاسم ! چه كسى پدر موسى بود؟

پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود عمران .

سؤ ال كرد پدر یوسف چه كسى بود؟

پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود یعقوب .

پرسید پدر و مادرم فدایت ، پدر تو كیست ؟

فرمود عبدالله پسر عبدالمطلب .

اسقف سؤ ال كرد پدر عیسى كه بود؟

پیامبر ساكت ماند؛ جبرئیل نازل شد و گفت  او روح خدا و كلمه او بود.

اسقف گفت  آیا روح بدون پدر مى شود؟

پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) ساكت گردید. در این هنگام وحى نازل شد

ان مثل عیسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال كن فیكون

همانا مثل خلقت عیسى از جانب خدا مثل خلقت آدم ابوالبشر است كه خداوند او را از خاك بساخت ، سپس بدان خاك گفت  بشرى به حد كمال باش ، چنان شد.

وقتى پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) این آیه را خواند، اسقف از جاى خود پرید، زیرا كه براى او قابل قبول نبود كه بشنود عیسى (علیه السلام) از خاك است . بعد گفت  اى محمد! ما این مطلب را نه در تورات دیده ایم و نه در انجیل و زبور یافته ایم ، این مطلبى است كه فقط تو مى گوئى .

پس پروردگار وحى فرمود فقل تعالوا ندع ابنائنا

اسقف و همراهان او گفتند اى ابوالقاسم ! انصاف دادى ، پس وقت مباهله را معین نما.

پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود ان شاء الله فردا صبح .

پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) هنگام صبح بعد از نماز دست على (علیه السلام) را گرفت و بانوى دو جهان فاطمه (سلام الله علیها) را پشت سر و امام حسن (علیه السلام) را در سمت راست و امام حسین (علیه السلام) در سمت چپ خود قرار داد و به آنان فرمود وقتى من دعا كردم شما آمین بگوئید. پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) به حالت دعا زانوهاى مبارك را بر زمین نهاد.

طایفه نصارى كه این حالت را پنج تن مقدس مشاهده كردند، پشیمان شدند و بین خودشان م نموده و گفتند سوگند به خدا، او پیامبر است و اگر با وى مباهله بكنیم ، حتما خداى تعالى دعاى او را مستجاب خواهد نمود و ما همه نابود خواهیم شد و هیچ چیزى نمى تواند ما را از نفرین وى نجات دهد و صلاح این است كه با او مصالحه كنیم تا ما را از این كار (مباهله ) معاف دارد(394).

7.تهیه غذا
قطب راوندى به سند معتبر از جابر انصارى چنین روایت كرده است

رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) چند روزى گذشت كه طعامى تناول نفرمود، تا آن كه گرسنگى بر آن حضرت بسیار غالب شد. به حجره هاى ن خود وارد گردید و طعامى نیافت ، پس به حجره طاهره جناب فاطمه (سلام الله علیها) در آمد و فرمود اى دخترك گرامى ! آیا نزد تو طعامى هست نتاول نمایم ؟ زیرا گرسنگى بر من زور آورده است .

فاطمه زهرا(سلام الله علیها) عرض كرد نه ، به خدا سوگند كه طعامى نزد من نیست ، جانم فداى تو باد.

چون حضرت از خانه بیرون رفت ، یكى از كنیزكان فاطمه (سلام الله علیها) دو گرده نان و پارچه گوشتى از براى آن حضرت به هدیه آورد. پس ‍ فاطمه (سلام الله علیها) آن را گرفت و زیر كاسه پنهان كرد و جامه بر روى آن پوشانید و گفت  به خدا سوگند كه حضرت رسالت را اختیار مى كنم برخود و بر فرزندان خود، همه گرسنه بودند و محتاج به طعام .

پس امام حسن و امام حسین (علیه السلام) را به خدمت پدر بزرگوار خود فرستاد و آن حضرت را طلبید، چون تشریف آوردند گفت  اى پدر! بعد از رفتن شما حق تعالى طعامى از براى من رسانید و از براى تو پنهان كرده ام از فرزندان خود فرمود بیاور اى دختر! چون سر برداشت ، به قدرت حق تعالى آن كاسه پر از نان و گوشت شده بود.

چون فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آن حالت را مشاهده كرد، متحیر شد. دانست كه از جانب حق تعالى است . پس حمد الهى را به جاى آورد و صلوات بر حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرستاد، آن طعام را به نزد آن حضرت آورد.

چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) آن كاسه پر از طعام را دید، شكر حق تعالى به تقدیم رسانید، پرسید این طعام را از كجا آورده اى ؟

فاطمه (سلام الله علیها) گفت  از نزد حق تعالى آمده است ، به درستى كه حق تعالى هر كه را مى خواهد بى حساب روزى مى دهد.

رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) امیرمؤمنان على (علیه السلام) را طلبید. پس حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام) و جمیع ن آن حضرت از آن طعام تناول كردند تا سیر شدند.

فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمود آن كاسه به حال خود ماند و هیچ كم نشد تا آن كه جمیع همسایگان خود را از آن سیر كردم ، و حق تعالى در آن خیر و بركت بسیار كرامت فرمود.

8.زنده شدن عروس
روزى رسول خدا، خاتم انبیاء، محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله و سلم ) در مسجد الحرام در كنار (كعبه ) خانه خدا نشسته و مشغول راز و نیاز با خداى بى نیاز بود كه جمعى از بزرگان و شرفاء شهر (مكه ) به حضورش آمده و سلام كردند، پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) با خوشرویى و خوشخویى جواب سلام آنها را داد، گفتند

اى رسول گرامى اسلام و اى افتخار عالمیان ! ما به خدمت شما رسیدیم تا عرضه داریم كه دختر فلان را پسر فلانى ، كه هر دو از مشاهیر و اشراف عرب هستند، عقد بسته و مجلس عروسى برپا كرده ایم ، آمده ایم دختر گرامى شما فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را به آن جشن دعوت كنیم . اجازه بفرمایید آنان به جشن عروسى آمده و با قدوم مباركشان مجلس ما را مزین فرموده و كلبه ما را منور كنند.

رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود صبر كنید، من به خانه دخترم فاطمه (سلام الله علیها) روم و او را از این دعوت خبردار كنم ، اگر مایل شدند بیایند به شما اطلاع مى دهم .

آن حضرت به سوى خانه دختر گرامى اش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) راه افتاد، وقتى به حرم و حریم فاطمه ، یعنى به خانه او رسید، سلامش ‍ كرده و جریان دعوت اكابر عرب را به عروسى شان به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمود و از او نظر خواهى كرد كه آیا حاضر است به جشن عروسى آنها برود یا نه ؟!

صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) لحظاتى به فكر فرو رفت ، سپس عرض كرد جانم فدایت باد اى حبیب حضرت عزت و اى شفاعت گر جمله امت ! من فكر مى كنم دعوت آنان از من به عروسى شان براى سخریه و استهزاء من است ، چون ن و دختران اشراف عرب در آن جشن همه لباسهاى فاخر گران قیمت از طلا و حریر و جواهر به تن كرده و خود را به هر آرایشى زینت داده ، با حشمت و جلال در كنار عروس جمع شده اند، ولى من لباسى غیر از این پیراهن كهنه و چادر وصله دار و موزه (كفش ) وصله دار چیزى ندارم بپوشم و به آن جا بروم ، اگر با همین وضعیت بروم آنها مرا استهزاء و مسخره و شماتت خواهند كرد.

وقتى كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) سخنان دخترش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را شنید، غمگین شده و آهى از دل كشید و چشمان مباركش پر از اشك شد.

در همان حال جبرئیل امین از سوى رب العالمین به حضورش رسید عرض  یا رسول الله ! خداى جل و علا بر شما و فاطمه سلام مى رساند و مى فرماید به فاطمه بگو همان لباسهایى كه دارد بپوشد و عازم رفتن عروسى باشد كه ما را در این كار (حكمتى ) است .

رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) پیغام خداى تبارك و تعالى را به دخترش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) رسانید، صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) عرض كرد هر چه خداى عزوجل فرماید، همان را مى كنم و حكم و فرمان او را از جان و دل مى پذیرم .

سجده شكرى كرد و برخاست جامه هاى كهنه وصله دار خود را پوشیده و از پدر بزرگوارش اجازه رفتن به عروسى گرفت و همت به رفتن نمود؛ در همان حال فرشتگان هفت آسمان ناله سر داده و سر نیاز به درگاه خداى تعالى نهاده و گفتند بار خدایا، خداوندا، دختر پیغمبر آخر امان كه محبوبه توست و او را بر دیگر عالم برگزیده اى در میان ن خجالت زده و دل شكسته نكن كه ما تحمل دیدن افسردگى او را نداریم .

همان لحظه از طرف خداى تبارك و تعالى به جبرئیل امر شد هر چه زودتر با هزاران حورى مه لقا از لباسهاى بهشتى بردارید و بر زمین نازل شوید و آنها را بر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بپوشانید و او را با عزت و احترام به مجلس عروسى ببرید.

جبرئیل (علیه السلام) به فرمان خدا از لباسهاى سندس و استبراق بهشتى با هزار حوریه به خدمت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمده و سلام خداى تعالى را رساند و آن بانوى محترمه لباسهاى بهشتى را پوشید، با جلال و عزت به سوى جشن عروسى حركت كرد. حوریان خاك قدمهاى آن علیا مخدره را به عنوان تبرك بر چشمهایشان مى مالیدند و از این كه در كنار خیرة النساء العالمین حركت مى كردند، خوشحال بودند و هر یك به نوعى محبت و علاقه اى به آن معصومه پاك نشان مى دادند و عطرهاى بهشتى بر وجود اقدس حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مى زدند و بر این كار فخر و مباهات مى كردند.

فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از دیدن این همه عزت و جلال و لباسها و عطرهاى بهشتى خوشحال شده ، شكر خداوند تعالى را به جاى آورده و زبانش بر ثناى حضرت ذوالجلال گویا بود.

وقتى نزدیكى خانه عروسى رسیدند و نور مقدسشان بر جمع ن كه آن جا بودند تابید، همگى با حالت شگفت و تعجب به چهره نورانى و لباسهاى حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نظر كرده و متحیر شدند و بى اختیار به استقبال آن بانوى دو عالم شتافتند، تا آن جا كه هیچ زنى در كنار عروس نماند. بعضى از آنها دست و پاى صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را بوسیده و آن بانوى بانوان را با احترام و عزت وارد مجلس جشن و عروسى كردند.

ن اشراف با این كه لباسهاى فاخر و گران قیمت پوشیده بودند، ولى لباسهاى آن علیا مكرمه را دیده و بر آن حضرت غبطه و حسد مى بردند، تا جایى كه عروس خانم تحمل ننموده و از صندلى كه بر روى آن نشسته بود، به زمین افتاد و مدهوش شد. وقتى به كنارش آمدند، دیدند جان به جان آفرین تسلیم كرده و مرده است . صداى فریاد و شیون از ن بلند شد كه همه زنها به سوى او توجه كنند و عروس از غصه دق مرگ شود و بمیرد (عروسى مبدل به عزا شد).

حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از مشاهده آن واقعه خیلى متاءثر و از مردن عروس مكدر شد. بلادرنگ برخاسته و تجدید وضو كرد، در جلو چشمان ن عرب دو ركعت نماز (حاجت ) خواند و سر بر سجده نهاده و گفت

بار الها! بنده نوازا! به عزت و جلال لایزال تو، و به حرمت شرف پدرم رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) و شوهرم امیرالمؤمنین على مرتضى (علیه السلام) و به فضیلت طاعات و عبادات بندگان خاصت ((عروس )) را زنده بگردان و مرا از طعن و شرمسارى نجات بخش !

هنوز سر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در سجده بود و لبانش در مناجات حق ، دیدند كه عروس حركتى كرده و عطسه اى زد و به اذن خدا از جا برخاست و به دست و پاى عزت ده ن ، بانوى بانوان ، محبوبه خداى لامكان ، دختر پیامبر ختم رسولان همسر امیر مؤمنان ، مادر امامان ، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) افتاد و گفت

السلام علیك یا بنت رسول الله ، السلام علیك یا زوجة ولى الله امیرالمؤمنین على علیه السلام ؛ شهادت مى دهم كه خدا یكى است همتا و شریكى ندارد، و پدر تو حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله و سلم ) رسول و فرستاده او است ، تو و شوهر تو و فرزندان تو همه برحقند و كسانى كه راه كفر و شرك و بت پرستى را پیش گرفته ، همه باطل اند و من با دست مبارك شما مسلمان مى شوم .

نقل كرده اند آن روز هفتصد نفر مرد و زن از خویشان و فامیلهاى (عروس ‍ و داماد) دین مقدس اسلام را پذیرفته و از شرك و كفر بیرون آمدند و این قضیه و معجزه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در شهرهاى دیگر شهرت پیدا كرد و بسیارى مسلمان شدند.

وقتى مجلس عروسى به پایان رسید، صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به منزل برگشته و تمامى حالات مجلس را به پدر بزرگوارش نقل كرد.

رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) پس از شنیدن ماجرا، از زبان صدیقه كبرى فاطمه (سلام الله علیها) سر به سجده شكر نهاده و خداى عزوجل را سپاس و ثنا گفت و دخترش را به سینه چسباند و فرمود اى نور دیده ! از آنچه گفتى هزاران بار بیشتر و بهترش را از درگاه خداوند تبارك و تعالى بر تو امیدوارم

9.طعام غیبى
هنگامى چنان اتفاق افتاد كه حسنین (علیه السلام) سه روز هیچ چیزى از خوراكى نخورده بودند، از گرسنگى بى تاب شده ، از مادر چیزى طلب كردند. چون در خانه از جنس خوردنى چیزى نبود، هر دم ایشان را به بهانه اى تسلى داده كه جد بزرگوارتان مى آید و چیزى برایتان مى آورد. باز آنان زارى مى كردند، به حدى كه جناب فاطمه (سلام الله علیها) دلگیر شد و اشكش جارى گردید برخاسته قدرى سنگ ریزه جمع نمود، در دیگى كرد و بالاى آن آب ریخت ، سر دیگ را پوشانیده ، آتش در زیر آن روشن كرد تا جوش آمد و به فرزندان دلبندش فرمود اى جانان مادر! اینك صبر كنید، طعام بار كرده ام ، هنوز پخته نشده است .

ایشان بیرون مى رفتند و بعد از زمانى مى آمدند و به مادر مى گفتند اگر آن پخته است جهت ما بیاور. آن بانو مى فرمود هنوز خام است ، ساعتى صبر كنید تا پخته شود.

امام حسن (علیه السلام) بر سر دیگ رفته و سرپوش را برداشت و گفت  اى مادر! اگر پخته یا خام ، قدرى براى ما بردار تا بخوریم

فاطمه (سلام الله علیها) كاسه برداشت و فرمود عجب كه پخته باد. چون بر سر دیگ آمد طعامى در كمال خوبى و خوشبویى است . پس بیرون آورد و نزد آنان نهاد. آنان مشغول خوردن شدند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) وضو تازه نمود شكر به جاى آورد و بعد از آن در وقت ضرورت چنان مى كرد.

چون این خبر به پیامبر رسید، فرمود الحمدلله ، تو اى فاطمه چنان هستى كه در ذریه انبیاء و اولیاء سابق بوده (397).

10.چرخیدن دستاس
ابوصالح مؤ ذن در فضایل و مناقب حضرت زهرا(سلام الله علیها) نقل كرده است  میمونه ، همسر پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى گوید رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) مقدارى گندم به من داد و مرا نزد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرستاد تا آن را آرد كند و بعد براى باز گرفتن ، مرا سوى حضرتش فرستاد. دیدم حضرت ایستاده دستاس به خودى خود مى چرخد، قضیه را به پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) گفتم .

حضرت فرمود چون خداوند ضعف و ناتوانى فاطمه (سلام الله علیها) را مى دانست ، به دستاس دستور داد كه بچرخد و او به دستور خداوند مى چرخید.

11.حركت گهواره توسط فرشتگان
روایت است  آن حضرت گه گاهى در حال نماز كه بود، كودكش گریه مى كرد و مى دیدند گهواره حركت مى كند و فرشتگان آن را حركت مى دادند.

12.حرام بودن آتش بر فاطمه
روزى عایشه بر فاطمه (سلام الله علیها) وارد شد، در حالى كه آن حضرت براى حسن و حسین (علیه السلام) با آرد و شیر و روغن در دیگى غذاى حریره درست مى كرد. دیگ بر روى اجاق و آتش مى جوشید و بالا مى آمد و فاطمه (سلام الله علیها) آن را با دست خود هم مى زد.

عایشه با اضطراب و نگرانى از نزد او بیرون آمده ، نزد پدرش ابوبكر رفت و گفت  اى پدر! من از فاطمه چیز شگفت آورى دیدم ، و آن این كه دست به درون دیگى كه بر روى آتش مى جوشید برده ، آن را به هم مى زد.

گفت  دختركم ! این را پنهان كن كه كار مهمى است .

این خبر به گوش پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) رسید، بر بالاى منبر رفت و حمد و سپاس الهى را به جاى آورد، سپس فرمود

همانا مردم دیدن دیگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مى كنند. سوگند به آن كسى كه مرا به پیامبرى برگزید، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداى عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موى رگ و پیوند فاطمه حرام كرده است ، فرزندان و شیعیان او را از آتش دور نمود، برخى از فرزندان فاطمه داراى رتبه مقامى هستند كه آتش و خورشید و ماه از آنها فرمان بردارى كرده در پیش رویش جنیان شمشیر زده ، پیامبران به پیمان و عهد خود درباره او وفا مى كنند زمین گنجینه هاى خودش را تسلیم او نموده ، آسمان بركاتش را بر او نازل مى كند.

واى ، واى ، به حال كسى كه در فضیلت و برترى فاطمه شك و تردید به خود راه دهد، و لعنت و نفرین خدا بر كسى كه شوهر او، على بن ابى طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضى نباشد. همانا فاطمه ، خود داراى جایگاهى است و شیعیانش نیز بهترین جایگاهها را خواهند داشت . همانا فاطمه پیش از من دعا مى كند و شفاعت مى نماید و شفاعتش مى نماید و شفاعتش على رغم میل كسانى كه با او مخالفت مى كنند، پذیرفته مى شود.

13.مائده آسمانى
زمخشرى (401) در تفسیر خود، ذیل آیه كلما دخل علیها زكریا(402) از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل مى كند

در یكى از روزهاى قحطى مدینه كه گرسنگى طاقتم را برده بود، زهرا برایم طبقى از غذا فرستاد، غذا را گرفته و به خانه زهرا درآمدم ، او را صدا زدم ، آمد و پارچه از روى طبق كنار زد. دیدم پر از گوشت و نان است . تعجب كردم و دانستم كه این مائده هاى آسمانى است . به زهرا گفتم  این از كجاست ؟ جواب داد از جانب خداى سبحان ، او هر كه را بخواهد بى حساب روزى دهد.

اشك شوق بر دیدگان رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) دوید؛ آن گاه فرمود حمد خدایى را كه تو شبیه مریم قرار داد. و سپس على و حسن و حسین – علیهم السلام – و تمامى همسرانش را فرا خواند و همه از آن خوردند و سیر شدند، در حالى هنوز غذاها باقى بود.

فاطمه (سلام الله علیها) براى تمامى همسایگانش هم از آن فرستاد. آن روز گرسنگان مدینه همه به بركت كرامت زهرا(سلام الله علیها) سیر شدند.

14.هدیه خداوند به فاطمه
ابن عباس مى گوید روزى در حضور پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نشسته بودم ؛ على ، فاطمه ، حسن و حسین (علیه السلام) نیز در پیش روى حضرت قرار داشتند.

در این هنگام جبرئیل نازل شده ، سیبى براى حضرت آورده و بدان وسیله به رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) تحیت گفت . حضرت آن سیب را به على بن ابى طالب (علیه السلام) هدیه كرد. على (علیه السلام ) آن را بوسیده ، ضمن تشكر از پیامبر آن را به حضرت برگردانید. حضرت آن را حسن (علیه السلام) هدیه كرد. حسن (علیه السلام) نیز ضمن ابراز تشكر آن را بوسیده ، بار دیگر به حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) برگردانید.

بار دیگر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) آن را به على بن ابى طالب (علیه السلام) داد. حضرت تحیت گفته ، همین كه خواست به حضرت برگرداند، سیب از بین انگشتانش به زمین افتاد و دو نیم شد و نورى از آن درخشید كه تا آسمان اول بالا رفت . در این هنگام دیدم كه بر آن سیب نوشته بود بسم الله الرحمن الرحیم» این هدیه است از خداوند متعال به محمد مصطفى ، و على مرتضى ، و فاطمه زهرا، و حسن و حسین ، نوادگان رسول خدا، و نیز امانى است از براى دوستداران آنها در روز قیامت از آتش .

15.درود حوریان بهشت بر فاطمه
سلمان فارسى مى گوید به خانه فاطمه (سلام الله علیها) رفتم ، فرمود بعد از وفات رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) به من ستم روا داشتند. سپس به من فرمود بنشین . پس نشستم . به من گفت  دیروز نشسته بودم و درب خانه نیز بسته بود، و من در مورد قطع شدن وحى از ما و منصرف شدن ملایكه از منزل ما بعد از وفات پیامبر، فكر مى كردم كه ناگهان درب خانه بدون این كه كسى از ما آن را باز كند، مفتوح شد و سه تن از حوریان بهشت وارد خانه شدند و گفتند ما از حوریان ((دارالسلام )) هستیم ، پروردگار عالمیان ما را به سوى تو فرستاده و ما مشتاق تو بودیم اى دختر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ).

به یكى از آنان ، كه گمان مى كنم از همه آنان كهنسال تر بود، نامت چیست ؟

گفت  من ((مقدوره )) هستم و براى ((مقداد بن اسود)) آفریده شده ام .

به دومى گفتم  نامت چیست ؟

گفت  من ((ذره )) هستم و براى ((ابوذر)) آفریده شده ام .

و نام سومى را پرسیدم ؟

گفت  ((سلمى )) هستم و براى ((سلمان )) خلق شده ام .

فاطمه (سلام الله علیها) ادامه داد آنها طبقهایى را بیرون آوردند كه در آن خرماهایى ، مانند نان شكرى بود و رنگش از برف سفیدتر و بویش از مشك ، خوش بوتر بود. من سهم تو را نگه داشتم (چون تو از ما اهل بیت هستى ) با آن افطار كن و فردا هسته اش را برایم بیاور.

سلمان گوید خرما را گرفتم و رفتم . از مقابل هر جماعتى كه مى گذشتم مى گفتند تو مشك دارى ؟ پس با آن افطار كردم و هسته اى در میان آنها نیافتم . فرداى آن روز نزد فاطمه (سلام الله علیها) رفتم و گفتم  اى دختر رسول خدا! در میان آنها هیچ هسته اى نیافتم .

فرمود اى سلمان ! آن خرما از نخلى است كه خداوند در بهشت به خاطر كلامى كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) به من یاد داده ، براى من غرس نموده است .

16.نفرین فاطمه بر دشمن امام حسین
روایت كننده گوید مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش كور بود، با حالتى رقت آور فریاد مى زد رب نجنى من النار؛ خدایا، مرا از آتش ، نجات بده شخصى به او گفت  از براى تو مجازاتى باقى نمانده، در عین حال مى گویى خدایا، مرا از آتش نجات بده ؟!

گفت  من در كربلا بودم ، وقتى كه حسین (علیه السلام) كشته شد، شلوار و بند شلوار گران قیمتى را در تن آن حضرت دیدم ، با توجه به این كه همه لباسهایش را غارت كرده بودند فقط همین شلوار مانده بود. دنیاپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قیمتى شلوار را در آورم . به طرف پیكر حسین (علیه السلام) نزدیك شدم ، تا خواستم آن بند را بیرون بكشم . دیدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد، نتوانستم آن بند را بیرون آورم ، دیدم آن حضرت دست چپش را بلند كرد و روى آن بند نهاد. هر چه كردم ، نتوانستم دستش را از روى بند بردارم . دست چپش را نیز بریدم ، باز تصمیم گرفتم كه آن بند را بیرون آورم .

صداى ترس آور زله اى را شنیدم . ترسیدم و كنار رفتم و در همان جا (شب ) كنار بدنهاى پاره پاره شهدا خوابیدم .

ناگاه در عالم خواب دیدم كه گویا حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) همراه على بن ابى طالب (علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمدند و سر امام حسین (علیه السلام) را در دست گرفته اند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آن را بوسید، سپس فرمود پسرم ! تو را كشتند، خدا آنها را كه با تو چنین كردند، بكشد.

شنیدم كه امام حسین (علیه السلام) در پاسخ فرمود شمر مرا كشت ، و این شخص كه در این جا خوابیده ، دستهایم را قطع كرد

فاطمه (سلام الله علیها) به من رو كرد و گفت  خداوند دستها و پاهایت را قطع كند و چشمهایت را كور نماید و تو را داخل آتش نماید.

از خواب بیدار شدم ، دریافتم كه كور شده ام و دستها و پاهایم قطع شده ، سه دعاى فاطمه (سلام الله علیها) به استجابت رسیده و هنوز چهارمى آن (یعنى ورود در آتش ) باقى مانده ، این است . مى گویم  خدایا مرا از آتش نجات بده

كراماتى از فاطمه زهرا(سلام الله علیها.

17.از كرامت فاطمه به ام ایمن
وقتى كه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) رحلت كرد، ((ام ایمن )) قسم خورد كه در مدینه نماند؛ چون طاقت نداشت جاى خالى حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را مشاهده نماید. لذا به سوى مكه رفت و در میان راه به تشنگى شدیدى دچار شد. دستهاى خود را به سوى آسمان بالا برد و گفت :

پروردگارا! من خدمتگزار فاطمه (سلام الله علیها) هستم ، مرا از عطش ، مى میرانى ! آنگاه خداوند از آسمان سطلى پایین فرستاد. ام ایمن از آن نوشید و هفت سال به غذا و آب ، نیازى پیدا نكرد. در روزهاى بسیار گرم ، مردم ، او را به زحمت مى انداختند، ولى اصلا تشنه نمى شد(408).

.نتیجه توسل به فاطمه
حدود چهل سال قبل در كرمان یكى از علماى وارسته و متعهد به نام آیت الله میرزا محمد رضا كرمانى ((متوفى سال 1328 شمسى )) زندگى مى كرد. در آن زمان ، بازار فرقه ضاله ((شیخیه ))رواج داشت .

آیت الله كرمانى ، واعظ محقق آن زمان سید یحیى یزدى را به كرمان دعوت كرد، تا به وعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهیهاى فرقه شیخیه آگاه كند و در نتیجه جلو گسترش آنها را بگیرد.

مرحوم سید یحیى واعظ یزدى ، این دعوت را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگرى خود، این گروه ضاله را رسوا ساخت ؛ به طورى كه تصمیم گرفتند با نیرنگى مخفیانه او را به قتل برسانند. آن نیرنگ مخفیانه این بود:

شخصى از آنها به عنوان ناشناس از او دعوت كرد كه فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه براى منبر رفتن برود.

او قبول كرد، دعوت كننده با عده اى به خدمت سید یحیى واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانى بردند، ولى بعد معلوم شد كه ایشان را به خارج شهر به باغى برده و از منبر و روضه خبرى نیست . كم كم احساس خطر جدى كرد و خود را در دام مرگ شیخیه دید، آن هم در جایى كه هیچ كس از وضع او مطلع نبود.

سید یحیى واعظ، در آن حال به جده خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) متوسل گردید. گویا نماز استغاثه به آن حضرت را خواند و در سجده نماز گفت : یا مولاتى یا فاطمة اغیثینى ؛ اى سرور من ، اى فاطمه ! به من پناه بده و به فریادم برس .

خطر لحظه به لحظه نزدیك مى شد. سید یحیى واعظ دید گروه دشمن به او نزدیك شدند و خود را آماده كرده اند و چیزى نمانده بود كه به او حمله كرده و او را قطعه قطعه نمایند.

در این لحظه حساس ناگهان غرش تكبیر و فریاد مردم را شنید كه باغ را محاصره كرده اند، و از دیوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شیخیها، آنها را تار و مار كردند و مرحوم سید یحیى را نجات داده با احترام همراه خود در كنار حضرت آیة الله میرزا محمد رضا كرمانى به شهر و منزل آیة الله كرمانى آوردند.

سید یحیى واعظ از آیة الله كرمانى پرسید: شما از كجا مطلع شدید كه من در خطر نیرنگ مخفیانه شیخیه قرار گرفته ام و مرا از خطر حتمى نجات دادید؟

آیة الله كرمانى فرمود: من در عالم خواب حضرت صدیقه طاهره ، زهراى اطهر (سلام الله علیها) را دیدم ، به من فرمود: شیخ محمد رضا! فورا خودت را به پسرم ((سید یحیى )) برسان و او را نجات بده كه اگر دیر كنى ، كشته خواهد شد.

19.سوگند دادن امام رضا به جان فاطمه
دو برابر، یكى نیكوكار و دیگرى بد رفتار بود كه مردم از دست و زبان آن برادر بد، ناراحت بودند و به برادر دیگرش شكایت مى كردند؛ تا این كه برادر نیكوكار قصد زیارت حضرت رضا (علیه السلام) به همراه جماعتى داشت .

برادرى هم كه بد بود، همراه با زائران حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) قصد رفتن به مشهد را كرد. ولى طبق عادت همیشگى اش زوار امام رضا(علیه السلام) را اذیت مى كرد، تا در یكى از منزلهاى وسط راه مریض شد و از دنیا رفت . همه از فوت او خوشحال شدند، ولى برادر خوب به خاطر غیرت برادرى ، او را غسل و كفن كرد و همراه خود آورد و در حرم امام هشتم (علیه السلام) طواف داد و دفن كرد.

شب شد در عالم رؤ یا برادر را در باغى بسیار مجلل با لباسهاى استبرق در كمال شادى و نعمت دید. پرسید: چه شد كه به این مرتبه و مقام رسیدى ؟ تو كه داراى اعمال نیك نبودى . گفت : اى برادر وقتى قبض روح شدم ، جانم را به سختى گرفتند، هنگام غسل ، آب براى من آتش ، و كفن پاره اى از آتش حتى مركب من آتش و دو ملك هم با عمود آتشین مرا عذاب مى كردند. تا به صحن مطهر حضرت رضا (علیه السلام) كه رسیدیم ، آن دو ملك دور شدند و عذاب از من برداشته شد. همین كه مرا وارد حرم كردند، دیدم حضرت رضا (علیه السلام) بر بلندى نشسته اند و توجه به زوار خود دارد. من از حضرتش درخواست شفاعت كردم .

پوزش طلبیدم ، به من عنایتى نفرمودند. همین كه مرا بالاى سر حضرت بردند، پیرمرد نورانى دیدم ، به من فرمود: برو از حضرت طلب شفاعت كن ، و الا اگر تو را از این حرم بیرون ببرند، همان عذاب است . گفتم : اى پیرمرد، من از امام رضا(علیه السلام) كمك طلبیدم ، حضرت اعتنایى نكردند. فرمود: ((او را به حق مادرش زهرا(سلام الله علیها) قسم بده )) كه هرگز از در خانه اش رد نخواهى شد. این مرتبه كه امام رضا (علیه السلام ) را به حق مادرش زهرا (سلام الله علیها) قسم دادم ، آن دو ملایكه عذاب رفتند و دو فرشته رحمت آمدند، مرا به این مقام و نعمت رسانیدند.

20.نجات فرزند بنا
در حال طواف مردى را دیدم كه دامن كعبه را گرفته : و هو یستغیث و یبكى و یتضرع ؛ گریه كنان در حال تضرع و استغاثه بود.

از او پرسیدم : چرا این قدر ناراحتى ؟

گفت : از بنایانى هستم كه منصور مرا به ساختن عمارت بغداد وادار كرد. جریانى برایم پیش آمد كه امیدوارم تا زنده ام ، براى احدى نگویى . شبى منصور مرا طلبید و گفت : این شصت نفر فرزندان على (علیه السلام) را باید تا صبح در وسط دیوار بگذارى و من پنجاه و نه نفر آنها را در میان ستونها قرار دادم . آخرین نفر آنان ، دیدم پسرى است مانند قرص ماه ، نور از صورتش متصاعد است ، و هنوز در چهره اش مویى نروییده و دو قطعه گیسوانى دارد كه روى دو كتف او قرار گرفته است ، و مانند زن بچه مرده اشك مى ریزد و ناله مى كند. از او جریان حال را پرسیدم . فرمود: براى كشته شدن خود گریه نمى كنم ، گریه ام براى این است كه مادر پیرى دارم كه جز من فرزندى ندارد، یك ماه بود كه مرا در خانه حبس كرده بود، هرگاه مى خواست به خواب رود تا دست بر گردن من نمى انداخت ، به خواب نمى رفت . مى بایست یك دستش در زیر سر من و دست دیگرش ‍ روى سینه من باشد.

گهى یك دست او زیر سر من                                نوازش داد روح و پیكر من

گهى بر گردنم افكنده دستش                   به تسكین دل شعله ور من

تا دیروز مادرم از خانه برون رفت ، من هم از خانه بیرون آمدم . ماءموران خلیفه مرا گرفتند و به این جا آوردند. گریه ام براى این است كه بر خلاف گفته مادرم عمل كردم و او را ناراحت ساختم . او اكنون از وضع من خبر ندارد و نمى داند بر سر من چه آمده است ؟ از خدا براى خود و مادرم صبر طلب مى كنم .

تا این سخنان را از زبان این غلام شنیدم ، گفتم واى بر حال تو، به خاطر به چنگ آوردن دنیا، عذاب آخرت را براى خود خریدى . تصمیم گرفتم براى رضاى خدا كار نیكى به جاى آورم ، نزد فرزندم آمدم و قضیه را با او در میان گذاشتم و به او گفتم : اى پسرم ! تو را به جاى او در میان دیوار بگذارم ، به طورى كه آزارى به تو نرسد و شبانه بدون شك تو را بیرون خواهم آورد.

گفت : اى پدر! آنچه مى خواهى انجام بده ، من هم در این جهت صبر خواهم كرد.

بالاخره گیسوان آن غلام علوى را بریدم و صورتش را با سیاهى ته دیگ سیاه كردم و لباس كهنه بچه بنایان را به او پوشاندم و پسر خود را در میان دیوار گذاشتم و آن غلام علوى را در گوشه اى پنهان كردم . گفتم : در این مكان باش تا شب تو را به منزلت برسانم . ولى من از دو جهت ناراحت بودم : یكى اگر منصور مطلع شود با من چه خواهد كرد و دیگر اگر همسرم ، سراغ فرزندم را بگیرد چه جواب دهم ؟ غرض در یك حالت بى هوشى افتاده بودم .

ناگهان دیدنم كنیزم مرا صدا مى زند كه شما را در خانه مى خواهند. به كنیز گفتم : برو ببین كوبنده در كیست ؟

كنیزم رفت و در مراجعت گفت : كوبنده در مى گوید: من فاطمه ، دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) هستم ، به مولاى خود بگو بیاید و پسرش را بگیرد و فرزند ما را به ما رد كند.

آمدم در خانه پسرم را بدون هیچ گونه صدمه و ناراحتى ، تحویل گرفتم و جوان علوى را به او واگذار كردم .

سرانجام توبه كردم و از شهر فرار نمودم و منصور وقتى از حالم باخبر شد، به تعقیب من پرداخت و تمام اموالم را تصاحب كرد.

21.توسل امام باقر به فاطمه
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) هر گاه تب طاقتش را مى ربود، آب خنكى طلب مى كرد و وقتى كه آب به دستش مى رسید و جرعه اى از آن را مى نوشید، لحظه اى از نوشیدن باز مى ماند و سپس با صداى بلند به حدى كه بیرون خانه نیز شنیده مى شد از ته دل مادرش زهرا (سلام الله علیها) را صدا مى كرد و مى فرمود: ((فاطمه ! اى دختر رسول خدا)). و بدین گونه خود را از سور تب تشفى مى داد و بر خویش مرهمى مى نهاد و جان و روح خود را با یاد محبوب و توسل به آن حضرت آرام و عطر آگین مى نمود.

22.توسل امام جواد به فاطمه
امام جواد (علیه السلام) هر روز هنگام زوال به مسجد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) رفته و پس از سلام و صلوة بر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) به سراغ خانه مادرش زهرا (سلام الله علیها) كه در همان نزدیكى قبر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) است مى رفت و كفشها را در آورده و با نهایت ادب و خضوع داخل خانه شده و در آن جا نماز و دعا مى خواند و دقایقى طولانى به عبادت مشغول مى شد. و هرگز دیده نشد به زیارت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) برود و سراغ مادرش را نگیرد.

و نیز از زیارت جامعه مى توان به علاقه و احترام فراوان آن حضرت به مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پى برد(414).

23.توسل ابوطالب به فاطمه
قبل از تولد على (علیه السلام) در مكه زله شدیدى رخ داد، به طورى كه سنگهاى بزرگ از كوه بلقیس جدا شده و به پایین پرتاب مى شد. حضرت ابوطالب (علیه السلام) بر بلندى آمد و گفت : الهى و سیدى اسئلك بالمحمدیة المحمودة و بالعلویة العالیة و بالفاطمیة البیضاء الا تفضلت على اهل التهامة بالرحمة و الراءفة .

پس همان زمان زمین آرام گرفت و مردم آن كلمات را حفظ كرده و در شداید و بلاها مى خواندند، ولى جهت آن را نمى دانستند.

منبع: ۳۶۰ داستان از فضایل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)

برچسب ها: حضرت زهرا کرامات معجزات
شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد

اشعارمصیبت جانسوزاربعین

ره واکنید قافله سالار میرسد

اشعارروضوه حضرت زینب. س.درروزاربعین

كه ,، ,الله ,مى ,علیه ,فاطمه ,الله علیها ,سلام الله ,و آله ,علیه و ,الله علیه ,صدیقه طاهره فاطمه ,رسول گرامى اسلام ,الله علیها فرمود ,حضرت صدیقه طاهره

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت استقلال همراه اخبار روز باتصویر nismatentpal Richard's memory Wilford's receptions بهترین کلبه اینترنتی اپوکسی،پلی یورتان،آنتی استاتیک،پلی یوریاء killtingclamel قارتال قاره داغلی Kpopology پروفسور حمید پورسلیمانی پاریزی