الگوی معرفت! سند مهربانی اَم
خسته شدم دگر به کجا می کشانی اَم
شاید نباید از تو طلبکار می شدم
شاید که چوب می خورم از بد زبانی ام
شاید نباید از درِ تو حاجتی گرفت
یک خانه ی دگر بده، آقا! نشانی ام
شاید که مستحق عنایت نمی شوم
شاید که در عقوبتِ بد امتحانی ام
شاید که از صدای گدا شاد می شوی
با این دلیل در پی خود می دوانی ام
فنِّ گداییِ ز تو در بین سینه نیست
می ترسم از نهایتِ این ناتوانی ام
من در به در میان حرم راه می روم
من را ببخش با همه ی بد گمانی ام
این هم شعری از مهدی صفی یاری که شاعر در آن، آرزوی حضور در حرم نورانی امام هشتم (ع) دارد:
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سُفره ی احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
ای کاش فقط بی سر و سامان تو بودم
تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زان روز چو آهوی بیابان تو بودم
طوفان عجیبی ست؛ غمِ عاشقیِ تو
چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم
ای گنبد تو عشق، منِ خسته دل ای کاش
چون کفتر پر بسته ی اِیوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش زِ زُوّار خراسانِ تو بودم
تو ,ی ,حرم ,امشاید ,کاش ,نباید ,و سامان ,تو و ,تو بودمیک ,امشاید که ,نباید از
درباره این سایت